- عالَمی که انقلاب اسلامی به بشریت عرضه میکند با عالَمی که فرهنگ مدرنیته به میان آورده است تفاوت ماهوی دارد. با ورود به عالَم انقلاب اسلامی حقایقی در افق روح انسان آشکار میشود که بهکلی از روحیهی فردگرایی یا «Individualism » فاصله میگیرد و حقیقت را در گستردگی احساس مسئولیت نسبت به سرنوشت سایر انسانها مییابد و دیگر اقتصادی همراه با عدالت و معنویت به صحنه میآید، چیزی که در افق عالَم انسان غربزده بهکلی ناپدید شده و عامل دوگانگیها و تنفرها گشته است.
بشری که جهت او به هیچ جانب نباشد و به هیچچیز رو نکند، چگونه میتواند خود را ادراک کند و هویتی برای خود احساس نماید، مگر اینکه خود را فریب دهد و به اسم بیطرفی در طرفی قرار گیرد که نه حق را تأیید میکند و نه باطل را. او باید بداند که چون به حق پشت کرده است، در جبههی باطل است، در حالی که انقلاب اسلامی جبههای است تا بشر، راهِ قرارگرفتن در جبههی حق را گم نکند و در سیرِ به سوی حق با بسط انقلاب اسلامی، بسط یابد و بهکلی از ظلمات دوران به درآید و به افق روشن تاریخ نظر اندازد و از پوچی و بیطرفی خود را رها کند.
اگر انقلاب اسلامی را در حدّ یک حرکت سیاسی پایین بیاوریم به نوعی به حقیقت جفا کردهایم، همچنانکه اگر آن را در آن حد بدانیم که دیگر حکومتها مزاحم دینداری شخصی مردم نیستند. در هر دو صورت جایگاه انقلاب اسلامی را نشناختهایم و از معنی حضور آن در تاریخ معاصر سخت بیگانهایم و با سادگی، معنی دشمنی فرهنگ مدرنیته را یک سوء تفاهم میپنداریم. راستی انقلاب اسلامی به چه نقطهای اشاره دارد که دنیای مدرن برای انکار آن اینهمه هزینه میکند؟